حرفهای خود مونی

 

 

امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم،
امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه،
نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،
از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،
مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی،
وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی
فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی:
"سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی،


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:نامه ای, از ,طرف,خدا,,ساعت 17:39 توسط علی صاحبی|

صفحه قبل 1 صفحه بعد


آخرين مطالب
» جماعت عاشق
» اعتراف...
» عکسایی که شاید تا حالا ندیده باشی....
» از صمیم قلب ...
» خيلي ها دلت رو بشكنن و تو فقط سكوت كني
» یخچال گرایی
» (شکسپیر)
» سنگ قبر...
» سلطان قلب ها
» يه كم بخند....
» آخرین جملات افراد مختلف قبل از مرگ
» پرسشنامه ای که در جهان آخرت باید پر کنید!!!
» مگس قندپرست
» دستان پاک
» آدم
» ثریا...
» بدون شرح...
» باز امتحانا شروع شد...
» موبایل...
» ما...
» زبان پارسی....!!؟؟
» تشبیه
» به سلامتی
» ناشناس
» توصیه به استادو دانشجو-(نامه ابراهام لینکن به معلم پسرش)
» آموخته ام که
» ایمان تو...
» به همین سادگی....
» رفتن
» برگ باران خورده
» یک ورق از سرنوشت من بخوان
» عاشقم باش
» بیصدا اما دلخراش
» خاطراتی خواندنی از یک پزشک
» طنز دوست دختر چيست؟
» فروهر...
» درسی بیاد ماندنی از دونده ای که آخر شد
» این متن را دو بار بخوانید
» نامه ای از طرف خدا....
» انشای کودکانه ...
» از کتاب شاهزاده کوچولو
» راه...

Design By : Pichak